سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نامه ای تامل برانگیز و مفهومی مادر به فرزندش


مامان

 

فرزند عزیزم آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی صبور باش و مرا درک کن.

اگر هنگام غذا خوردن، لباس هایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم

صبور باش و به یاد بیاور که همین کارها را به تو یاد دادم.

 
اگر زمانی که صحبت میکنم حرفهایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و

حرفهایم را قطع نکن و به حرفهایم گوش فرا ده، همانگونه که من در دوران کودکی

به حرفهای تکراریت بارها و بارها با عشق گوش فرا دادم.

اگر زمانی را برای تعویض من میگذاری با عصبانیت این کار را نکن و به یاد بیاور،

وقتی کوچک بودی، من نیز مجبور می شدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم.

برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور می شدم بارها و بارها داستانی را برایت

تعریف کنم پس خشمگین نشو اگر بارها و بارهای مطلبی را برای من تعریف میکنی.

وقتی نمی خواهم به حمام بروم، مرا سرزنش نکن، زمانی را به یاد بیاور که

مجبور میشدم با هزار و یک بهانه تو را وادار به حمام کردن کنم.

وقتی بی خبر از پیشرفت ها و دنیای امروز، سئوالاتی می کنم با لبخند

تمسخر آمیز به من ننگر.

وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی، حافظه ام یاری نمی کند، فرصت بده و

صبر کن تا بیاد بیاورم، اگر نتوانستم بیاد بیاورم عصبانی نشو، برای من 

مهمترین چیز نه صحبت کردن ، که تنها با تو بودن و تو را برای شنیدن

داشتن است.

وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده … همانگونه که

تو اولین قدم هایت را در کنار من برداشتی.

وقتی نمیخواهم چیزی بخورم مرا وادار نکن من خوب میدانم که کی به

غذا احتیاج دارم.

روزی متوجه میشوی که علیرغم همه اشتباهاتم همیشه بهترین چیزها

را برای تو میخواستم و همواره سعی کردم بهترین ها را برای تو فراهم کنم.

از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم، خسته و عصبانی نشو تو باید مرا درک کنی.

یاریم کن، همانگونه که من یاریت کردم ان زمان که زندگی را آغاز کردی.

زمانی که می گویم دیگر نمی خواهم زنده بمانم و می خواهم بمیرم،

عصبانی نشو … روزی خود خواهی فهمید.

کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو، این راه را به پایان برسانم.
فرزند دلبندم، دوستت دارم



[ سه شنبه 92/11/15 ] [ 6:10 عصر ] [ صنعتی ]

نظر

وقتی شوهر از اندام زنش تعریف کند!! (طنز)

مرد: عزیزم از وقتی میری ورزش هیکلت خیلی قشنگ شده!

زن: از اولشم هیکلم قشنـــــــــــــــگ بووووووود!

مرد: اون که 100%… هیکلت همیشه قشنگ بود. اصلاً من هیکلت رو

روز اول دیدم خیلی خوشم اومد!

زن: یعنی به خاطر هیکلم، فقط با من ازدواج کردی ؟ خیلی

هیــــــــــــزی!

مرد: نه عزیزم، عاشق اخلاقت شدم که باهات دوست شد. هیکلت

واسم مهم نبود!

زن: یعنی چی؟! پس این همه ورزش میرم، برای کی میرم برا عمم؟!

هیکلم برات مهم نیست؟!!

مرد: عزیزم، موقع دوست شدن مهم نبود، الان که هست!

زن: یعنی الان میرم ورزش، برات بی اهمیت میشم؟!

مرد: فدات شم، قربونت بشم، همه چیزت، تمام وجودت، همه

خصوصیاتت، برام مهمه!

زن : یعنی باید همه خصوصیات خوب رو داشته باشم که دوستم داشته

باشی؟ خیلی نامردی… چیه پای کسی درمیونه؟؟!!

مرد: بابا، جان مادرت بیخیال شو، چه غلطی کردیم تعریف تو کردیماااا؟؟!!

زن: دیدی… دیدی… پس از اول درست حدس زدم که یه ریگی تو کفشته

که داری ازم تعریف می کنی؟! برو از جلو چشام دور شو… یه چند

ساعت نمی خوام قیافتو ببینم…{#emotions_dlg.e28}



[ چهارشنبه 92/10/4 ] [ 4:37 عصر ] [ صنعتی ]

نظر

                   روزی مردی خواب عجیبی دید. 

دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.
مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.
مرد پرسید: شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم. 
مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند.
مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟
فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند: خدایا شکر.



[ چهارشنبه 92/10/4 ] [ 3:57 عصر ] [ صنعتی ]

نظر

 

 

بدشناسی پشت سر هم!

مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید :
- جرج از خانه چه خبر؟
- خبر خوشی ندارم قربان سگ شما مرد.
- سگ بیچاره پس او مرد. چه چیز باعث مرگ او شد؟
- پرخوری قربان!
- پرخوری؟مگه چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت؟
- گوشت اسب قربان و همین باعث مرگش شد.
- این همه گوشت اسب از کجا آوردید؟
- همه اسب های پدرتان مردند قربان! ادامه مطلب...

[ یکشنبه 92/10/1 ] [ 11:53 عصر ] [ صنعتی ]

نظر

::

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه