سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی نامه حجت الاسلام علیرضا دانش سخنور

 

حجت الاسلام علیرضا دانش سخنور یکی از روحانیان شناخته‌شده‌ی جنوب خراسان است که در

دهه چهل و پنجاه شمسی فعالیت های گسترده ای در زمینه تبلیغات دینی و تحرکات اجتماعی

داشته که بارزترین آن ها ساخت شهری جدید به نام اسلامیه است در سال 1300 متولد شد و

در 1379 درگذشت.

ساخت درمانگاه، اقدامات راه سازی و گسترش فضای سبز با استفاده از طلاب مدارس دینی، احداث

نیروگاه، اشتغالزایی برای مردم زلزله زده، مبارزه و دفع آفات کشاورزی همچون حمله زنبور و آفت ملخ،

تربیت طلاب و احیای مدارس دینی، گسترش کشاورزی و دامداری و ایجاد چند باب حمام از جمله

کارهای قابل ذکر این شخص است.


مرحوم علیرضا دانش سخنور از زبان حجة الاسلام رسول جعفریان :

اوایل اردیبهشت ماه 1392 سفر یک روزه‌ای به شهر فردوس داشتم. یادداشت‌هایی تهیه کردم

و پس از بازگشت اندکی تکمیل کرده آن را تقدیم می‌کنم :

گفتند که بانی این شهر که نوعی باغ شهر است و منحصر به فرد، مرحوم حجت الاسلام و

المسلمین علیرضا دانش سخنور [1300 ـ 1379] است.

وی این شهر جدید را به بهترین شکل مهندسی کرده، موتور برق آورده، شبکه آب لوله کشی

تأسیس کرده و شهرداری مردمی درست کرده، درمانگاه ساخته و شهر را برای سالها اداره

کرده است. در حال حاضر تمام مردم خاطره های خوبی از وی دارند. به دنبال وقایعی که در

اواخر سال 57 در فردوس رخ داد، ایشان به مشهد رفت و دیگر به فردوس برنگشت.

 آقای دانش سال 1300 به دنیا آمده و سال 79 درگذشته است. دکتر یاحقی در کتاب

«آن سالها» و سید علی موسوی گرمارودی در مقاله‌ای با عنوان سفرنامه مانندی در باره سفر

به طبس مطالب جالبی در باره ایشان دارد.

باقر پرهام هم همان موقع تحقیقی در باره زلزله فردوس داشته که به صورت تصادفی با آقای

دانش آشنا شده و مطالب مفصلی در باره ایشان در آن نوشته بود.

آقای معراجی گفت که آن زمان من می دیدم که ایشان دایما رفت و آمد به مدرسه آقای دانش

که به نام مکتب مفید نامگذاری کرده بود، داشت. نوشته به زبان فرانسه بود که دست من بود

و دادیم به کسی که ترجمه کند.

در هر حال در باره آقای دانش و اقدامات وی در فردوس و تاسیس شهر اسلامیه که الان

6200 نفر جمعیت دارد می شود یک کتاب نوشت. یادگار ایشان جناب حجت الاسلام و

المسلمین محمد مهدی دانش است که در حال حاضر از مدیران کارآمد و موفق در تشکیلات

آقای حجت الاسلام و المسلمین مصباح در مشهد است.

حضرت آقای مصباح در مشهد از علمای این شهر و کارهای آخوندی مفصلی دارد. بیفزایم که

مرحوم آقای حاج عبدالرحیم معراجی هم داماد مرحوم دانش یعنی شوهر خواهر ایشان بودند.

حضرت آقای معراجی هم داماد خود مرحوم دانش هستند.

آنچه بنده در این شهر ضمن ملاقات‌ها از زبان مردم در باره مرحوم دانش شنیدم، نشان

می دهد که وی یک روحانی بَلَد بسیار موفق بوده و طرح های جالبی برای زندگی مردم

داشته است. برای مثال در ورودی شهر تابلویی نصب کرده بوده با عنوان «به اسلامیه شهر

کار و نشاط خوش آمدید». زمانی هم که دولت در زلزله فردوس برای هر خانه ای هشت

صد تومان داده، وی از مردم

خواسته است تا پول دولت را در مؤنه زندگی مصرف نکرده و همه پولشان را روی هم بگذارند

و درمانگاهی برای شهر بسازند که این کار را کرده‌اند. او این کار را با کمکهای بیشتری که از

مردم گرفته انجام داده است.

مهم نقشه شهر اسلامیه است که خودش انجام داده و خیابان اصلی و کوچه ها بسیار مووزون

است. درخت کاری مفصلی که با کمک طلبه ها در پیش از انقلاب در حایشه این خیابان انجام داده

همچنان یادگاری است که آن را مشاهده کردیم.

حکایت مبارزه وی با زنبورهایی که یکی دو سال به محصولات باغات خسارت می‌زد و مردم آزار

می‌دیدند و حتی یک نفر در اثر نیش این زنبورها درگذشت، بسیار جالب و در عین حال لطیف است.

حمله زنبورها به شهر آن هم زبنورهای درشت به قدری شدید بوده که بسیاری از محصولات انگور از

میان رفته و آزار و اذیت فراوانی برای مردم ایجاد کرده است.

هیچ نوع روشی برای مبارزه آنها وجود نداشته و دولت نیز نتوانسته اقدامی بکند. آقای دانش

پولدارها را جمع کرده مبلغی گردآوری کرده سپس اعلام کرده است هر کسی دو جنازه زنبور

تحویل بدهد، یک ریال می گیرد. مردم بویژه دانش آموزان دبستانی و دبیرستانی از هر سمت به

جان زنبورها افتاده اند و جنازه ها را تحویل چند طلبه در مدرسه داده پولشان را گرفته می رفتند.

بعد هم اعلام کردند که اگر کسی شانه زنبورها را بیاورد دو تا سه تومان برحسب اندازه می گیرد.

در این زمینه نیز فعالیت جدی شده و ظرف مدتی ریشه زنبورها از شهر کنده شده است! از مبارزه

ایشان با آفت ملخ نیز یاد می شد.

بنای درمانگاه را هم دیدیم. شگفت از زمانی که ساخته شده، یعنی 48 تاکنون هیچ تغییری نکرده

است. شهر اسلامیه همین یک درمانگاه را داشته و هنوز دارد. آقای معراجی می گفت مرحوم دانش

اینجا بلندگو گذاشته بود و در شبها مردم را برای کار ترغیب و تشویق می کرد و گاهی هم اشعار

حماسی شاهنامه را با صوتی زیبا می خواند که مردم با شوق و ذوق بیشتری کار می‌کردند.

 آقای شیخ حسین گفت که فردوس مهم ترین مرکز بهائیان در این نواحی بود و شخصی به نام شاه

خلیل الله رحمانی که قیافه‌اش مثل حسینعلی بهاء الله بود رئیس این هشتاد خانوار بود. آنها در مجالس

مسلمانها هم شرکت می کردند و کسی از جزئیات بهائیت خبری نداشت و حتی وصلت هایی هم

با مسلمانان کرده بودند. این شاه خلیل الله یک کلاه سفید هم بر سر می گذاشت که یک قبه بلوری وسط آن بود.

می گفتند رهبری بهائی های ایران در اختیار وی بوده و نامه هایی از حیفا برای وی می‌آمد که همان

امضاها و مهرهای بهایی در اطرافش بود. [در سایتی که در باره ابراهیم رحمانی پسر وی بود، دیدم

که نوشته است که یک صد لوح از طرف بیت العدل برای وی صادر شده بوده و شهر فردوس از طرف

آنها به عنوان فاران نامیده شده بوده است] آقای دانش که آمد از طرف آقای بروجردی وظیفه داشت

که جلوی بهائیان را بگیرد.

روزی مجلس ختمی در مسجد جامع فردوس بود، گویا فاتحه آقای آذرمین. آقای دانش طلبه های

خودش را که هفتاد نفری می شدند همراه خودش به مجالس می‌برد. دیده بود چهل پنجاه نفری

از بهائیان هم هستند. در این وقت یک بهایی که چایمی خورد، ناگهان چایی از دستش افتاد و ریخت روی فرش.

 آقای دانش گفت این نجس است. دستور داد فرشها را برداشته از وسط بازار بردند که تطهیر کنند.

این اولین بار بود که مردم بحث نجس بودن بهایی ها را شنیدند. بعد از این بود که به مردم گفت با

اینها مبارزه منفی کنند اما با خشونت برخورد نکنند.

 مردم با اینها معامله نمی کردند، کار کارگری برای آنان نمی‌کردند پس از مدتی بخش مهمی

از آنها به محله سعد آباد مشهد رفتند. گروهی هم مسلمان شدند. آقای دانش کتابهای بهایی

را داشت و برخی از متن ها را حفظ بود که هنوز یکی از اینها به نام آقای پسیان و پدرش مسلمان

شده بود و چند سالی است فوت شده، گفتگوی آقای دانش با پدرش را به یاد داشته که بر سر این بود

که باب نوشته بود که زن و مرد ازدواج کنند که بچه دار شوند و اگر نشدند زن می تواند به مرد

همسایه مراجعه کند! یک آسیای آتشی بود که متعلق به بهایی ‌ها بود و مسلمانها هم به آنها

مراجعه می‌کردند. در این باره هم آقای دانش گفت که مردم برای آرد گندم به آنجا نروند.

 یکی از بازاری‌ها را هم تشویق کردند که آسیاب را از آنها بخرد. آقای دانش می گفت که مبادا

کار تندی انجام شده و مثلا خانه آنها آتش زده شود که این کار در شأن مسلمانی نیست. این

رفتار باعث ریشه کنی بهائیت از فردوس شده و الان حتی یک خانواده بهایی هم در این شهر

نیست. [در همان متن که در باره ابراهیم رحمانی بود، آمده که وی که فرزند شاه خلیل الله بود.

در دهه چهل مجبور به ترک فردوس و رفتن به فریمان و از آنجا به مشهد شد].

وقتی زلزله آمده این محلات همه ویران شد. آقای دانش که شهر اسلامیه را ساخت، همانجا

مدرسه علمیه درست کرد. بیفزایم که بعد از انقلاب هم مدرسه ای در فردوس ساخته شده

که هفتاد هشتاد طلبه دارد.

برادر آقای دانش گفتند: مدتی بعد از زلزله برادرم دید که لبنیات نیست. به همراه وی و شخصی

به نام آقای واحدی به تهران رفتیم. گاوداری های راه کرج را دیدیم. برگشتیم و 2900 سهم پول

از مردم گرفتیم و طی آن در دو مرحله 300 گاو هولشتاینی خریداری کردیم. بعد دو قطار اجاره

کرده اینها را به مشهد و از آنجا با کامیون به فردوس منتقل کردیم.

 من شهر به شهر جلوتر آمده یونجه خریداری کرده به ایستگاه قطار می رفتم و از بالای واگن

داخل آن می‌انداختم. تصور کنید آوردن این همه گاو با آن وزن و قیافه چه کار سختی بوده است.

بعد اینجا با قرعه به مردم داد. یک پنیر ساز تبریزی را هم آوردیم که ده روز اینجا ماند و ساختن

پنیر را به مردم یاد داد. این فکر مرحوم آقای دانش بود. از این قبیل داستانها فراوان گفته شد و

واقعا حس کردیم آقای دانش با چه روحیه و اخلاصی کار می‌کرده است.



[ جمعه 92/10/13 ] [ 10:44 صبح ] [ صنعتی ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه