جملات زیبا از دکتر شریعتی
.
.
.
من رقص دختران هندی را بیشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم. چون آنها از روی عشق و علاقه می رقصند ولی پدر و مادرم از روی عادت نماز می خوانند
.
.
.
رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است
.
.
.
“…عشق، مرگ و شکست… در زیر این ضربات است که انسان گاه برای نخستین بار نگاههایش که همواره در غیرخود و بیرون از خود مشغول است به خود بازمیگردد…”
.
.
.
“…اگر عشق از انسان گرفته شود، وی به صورت یک موجود منفرد و منجمدی در میآید که فقط به درد دستگاههای تولیدی میخورد…”
.
.
.
…عشق نیرو و حرارتی است که از کالریها و پروتئینی که وارد بدن من میشود زائیده نمیشود. یک منبع نمیدانمیدارد که تمام وجود مرا ملتهب میکند و میگدازد و حتی به نفی خویش وادار میکند…”
.
.
.
بغض بزرگترین نوع اعتراض در برابر آدم هاست اگر بشکنه دیگه اعتراض نیست التماسه
.
.
.
زخمی بر پهلویم هست روزگار نمک می پاشد و من پیچ و تاب میخورم و همه گمان میکنند که من میرقصم.
.
.
.
نامم را پدرم انتخاب کرد ، نام خانوادگی ام را یکی از اجدادم! دیگر بس است ، راهم را خودم انتخاب می کنم.
.
.
.
.
.
.
در دشمنی دورنگی نیست ، کاش دوستانم هم در موقع خود چون دشمنان بی ریا بودند.
.
.
.
عشق یک فریب بزرگ و قوی است ،
دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی، بی انتها و مطلق.
.
.
.
عشق در دریا غرق شدن است، دوست داشتن در دریا شنا کردن
گاهی گمان نمیکنی ولی میشود ، گاهی نمی شود که نمی شود!
گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست! گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود!
گاهی گدای گدایی و بخت یار نیست! گاهی تمام شهر گدای تو می شود
دیروز همسایه ام از گرسنگی مرد ، در عزایش گوسفندها سربریدند
.
.
.
روزگاریست که شیطان فریاد می زند آدم پیدا کنید! سجده خواهم کرد.
.
.
.
در دردها دوست را خبر نکردن ، خود نوعی عشق ورزیدن است!
.
.
.
ساعتها را بگذارید بخوابند! بیهوده زیستن را نیاز به شمردن نیست
.
.
.
مشکلات انسانهای بزرگ را متعالی می سازد و انسانهای کوچک را متلاشی
برای کشف اقیانوس های جدید باید جرات ترک ساحل را داشت این دنیا دنیای تغییر است نه تقدیر
.
.
.
.
.
.
.
.
دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بزرگترین خوشبختی ادمها بد بختی های کوچکشان است
.
.
.
اگر نمیخواهی به دست هیچ استبدادگری گرفتار شوی فقط یک کار کن : بخوان و بخوان و بخوان.
.
.
.
ی خواهم بنویسم آنقدر بنویسم که همه بدانند که حتی اگر قلمم بی جوهر باشد باز هم مینویسد . اگر ذهنم از هر چه هست پاک گردد باز هم مینویسم زیرا دستان مرا نیز قدرتیست بی همتا
.
.
.
همیشه رفتن راه رسیدن نیست …!
ولی برای رسیدن باید رفت …
در بن بست نیز راه آسمان باز است!
پرواز بیاموزید…
.
.
.
ترجیح میدهم در خیابان با کفشهایم راه بروم و به خدا فکر کنم تا اینکه در مسجد بنشینم و به کفشهایم فکر کنم
من تو را دوست دارم.. دیگری تو را دوست دارد.. دیگری دیگری را دوست دارد.. و این چنین است که ما تنهاییم..
.
.
.
· وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است
.
.
.
· دل های بزرگ و احساس های بلند،عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند
.
.
.
· اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است
.
.
.
· اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است
.
.
.
· وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم
.
.
.
· hگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشهای را بالا ببری
.
.
.
چقدر ایمان خوب است ! چه بد می کنند آنها که می کوشند انسان را از
ایمان محروم کنند.
.
.
.
چه ستمکار مردمی هستند این به ظاهر دوستداران بشر ! (طرفداران
آزادی و مدرنیسم و بَسا مدرن).
.
.
.
دروغ می گویند ، دروغ نمی فهمند یا می فهمند و نمی خواهند ، نمی
توانند بخواهند ، اگر عشق نباشد چه آتشی زندگی را گرم کند ؟
اگر نیایش و پرستش نباشد زندگی را به چه کار شایسته ای صرف توان
کرد؟
اگر انتظار مسیحی ، امام قائمی ، موعودی در دلها نباشد ماندن برای
چیست؟
و اگر میعادی نباشد ماندن برای چیست؟
اگر دیداری نباشد دیدن را چه سود؟
دیده را فایده آن است که دلبر بیند
گر نبیند چه بود فایده بینایی را
اگر بهشت نباشد صبر بر رنج و تحمل زندگی دوزخ چرا؟
اگر ساحل آن رود مقدس نباشدبردباری در عطش از بهر چه؟
و من در شگفتم که آنها می خواهند معبود را از هستی بر گیرند چگونه
انتظار دارند انسان در خلاء دم زند؟
.
.
.
ایمان چه دنیای زیبا و پر از عجائبی است( گویی که )جهان دیگر در همین
جهان است.
.
.
.
کوچه و بازار ، شهر و باغ و آبادی و طوبی و روح و پری و گل و میوه و شیر
و عسلش در همین زمین
است( روایتی در اصول کافی که بهشت در لای همین دنیا پیچیده است ).
اش، ملتهبانه به هر سو می کشاند. خدا،آزادی،هنر و دوست در بیان طلب
بر سر راهش منتظرند تا وی کوزه ی خالی خویش را از آب کدامین چشمه پر
خواهد کرد؟
کاش در دنیا سه چیز وجود نداشت:
غرور ، دروغ و عشق ...
چرا که انسان با غرور می تازد .
با دروغ می بازد.
و با عشق میمیرد
برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگیش
سوگوار نباشم
انسان هم در پهنه ی وجود ، در عرصه ی زندگی ، تنهای تنها ، هراس زده
ی ترسیده ای است که در برابر در پنهانی آن طرف این جهان ، آنسوی
زندگی ، دری که به رویش بسته است ، هر روز سرش را مثل حلقه می
کند و هی میزند به این در که یعنی : باز کن
"پلیدی" ، "پاکی" و "پوچی"
این سه راهی است ، که پیش پای هر انسانی گشوده است ، و تو یک
کلمه نامفهومی ، و "وجود"ی بی "ماهیت"ی و هیچی ، که بر سر این
سه راه ایستاده ای ، تا ایستاده ای ، هیچی ، چون ایستاده ای ، هیچی .
یکی را انتخاب می کنی ، براه میافتی ، و با انتخاب راه "رفتن"ات ، "خود"ت
را انتخاب می کنی ، معنی می شوی ...
رسد
و در عشق لایتناهی،متناهی می شود
گر ایمان نباشد،زندگی تکیه گاهش چه باشد؟اگر عشق نباشد زندگی را
چه آتشی گرم کند؟اگر نیایش نباشد،زندگی را به چه کار شایسته ای صرف
توان کرد؟اگر میعادی نباشد، رفتن چرا؟
آغاز کرده است مسلما" آن روز نوروز بوده است. مسلما" بهار نخستین
فصل
و فروردین نخستین ماه و نوروز نخستین روز ، روز آفرینش است . هرگز
خدا جهان را و طبیعت را ، با پاییز یا زمستان یا تابستان آغاز نکرده است.
مسلما" اولین روز بهار سبزه ها روییدن آعاز کرده اند و رود ها رفتن و
شکوفه ها سر زدن و جوانه ها شکفتن و این همه یعنی نوروز
می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند
ستایش کردم ، گفتند خرافات است
عاشق شدم ، گفتند دروغ است
خندیدم ، گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم
؟ هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود. هنگامی لب به زمزمه
گشودم ، که مخاطبی نداشتم. و هنگامی تشنه ی آتش شدم ، که در
برابرم دریا بود و دریا و دریا.....!
بدین معناست که پایان نماز ، آغاز دیدار است
چه تنگنای سختی است!
یک انسان یا باید بماند یا برود.
و این هر دو
اکنون برایم از معنی تهی شده است.
و دریغ که راه سومی هم نیست!
قله ی عشق های بلند پایین نخواهم آورد.
هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند ,هست.
هر کسی را نه بدان گونه که هست,احساسش می کنند,
بدان گونه که احساسش می کنند هست
نتوانستم,سکوت می کنم. خاموش مردن بهتر از نالیدن است
وقتی عشق فرمان می دهد
محال سر تسلیم فرود می آورد.
به نیروی عشقی که در نهان به خدا داشتم,
و به قدرت پارسایی ها که در خلوت خویش ورزیده ام,
و به اعجاز ایمانم به نور,
بر سر این قیامت انفجار های بی امان فریاد زدم:
آرام!....
شبم روز شد و نارم ,نیروانا.
حریق نمرودی بر من گلستان ابراهیمی گشت.
هر گلوله ی آتشی,گل سرخی
چه بسیارند کسانی که همیشه حرف می زنند بی آنکه چیزی بگویند و چه
کم اند کسانی که حرف نمی زنند اما بسیار می گویند
و امروز
آن قدر شفافیم
که قاتلان درونمان پیداست
و دریای شهرمان
چنان خسته ست
که عنکبوت
بر موج هایش تار می بندد
کاش کسی این مارها را عصا کند
و کاش آن که استخوان هایم را می لیسید
شعرهایم را از بر نبود
...
زنبورها را مجبور کرده ایم
از گل های سمی
عسل بیاورند
و گنجشکی که سال ها
بر سیم برق نشسته
از شاخه ی درخت می ترسد
با من بگو
چگونه بخندم
وقتی که دور لب هایم را مین گذاری کرده اند
ما کاشفان کوچه های بن بستیم
حرف های خسته ای داریم
این بار پیامبری بفرست
که تنها گوش کند"
[ دوشنبه 92/10/2 ] [ 10:54 عصر ] [ صنعتی ]